- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
مثل او در زمین نـبـاشـد کس بر عـلـی همنـشین نباشد کس محرم مرتضی پس از زهـرا همچو ام الـبـنـیـن نـباشـد کس *********************** ادبـش بــی مــثــال در دنــیــا عـشـق او بی نـظـیر بر مولا در میـان زنـان شـهـر، او هم گـشته مقـبول حضرت زهـرا *********************** اوسـت دلـدار سـاقــی کـوثــر دامـنـش مـاه هـاشـمـی پـرور گر چه گـفته منم کـنـیـز عـلی اوست زهـرای دیگـر حـیـدر *********************** چـقـدر نــالـه اش شــرر دارد چــقــدر آه در جـــگـــر دارد مادری که به جای جای دلش داغ یـک کــربـلا پـسـر دارد *********************** پـسـرانـی هـمـه امـام شـنـاس همگی با ادب، پر از احساس بیـن آنها یکـی شده چون مـاه کـه بـود سـاقـی حـرم عـبـاس *********************** گـفت روز وداع که: عـبـاسـم خوش قـد و قـامـتـم، گل یاسم نـکـنـد بی حـسـیـن بـرگـردی من به جـان حسیـن حـسـاسـم *********************** می روی کـربـلا ابـوالـفـضلـم غـرق شـور و نوا ابوالـفضلم نـزد زهــرا و مـرتـضی آنجا روسـپـیـدم نـمـا ابـوالـفـضـلـم *********************** روضه اش بوی فـاطمـه دارد هق هق و گریه، همهمه دارد هـر کـه گـریـد برای ام بنیـن روزی از شـاه عـلـقـمـه دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین با حضرت عباس
ای که از عـشـق عـلـی پـیـرو الله شدی مطمئن باش که بی فـاطمه گمراه شدی نـوکـر شیـرخـدا باش و ببـین شاه شدی خوش بحـال تو اگر عابر این راه شدی شـعـر من در پـیِ خود دیـدۀ تـر می جـوید گـوش کـن ام بـنـیـن با پـسـرش مـی گـویـد: بـازوانـت چـقــدر مـثـل پــدر می مـانـد روی نـورانـی تـو مـثـل قـمـر می مـاند لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند صورتت کعبه و خالت چو حجر می ماند وارث غـیـرت مــولای زمـیـنــی پــســرم ســـنـــد مــــادری اُمّ بــنــیــنــی پـــســـرم ایـنـقـدر آه نـکـش نـالـه نزن گریه نکن هرچه دیدی الم و درد و محن گریه نکن با زمین خوردن و افتادن من گریه نکن حـداقـل جـلـوی چـشـم حسن گریه نکن چونکه در کـودکی ازدست کسی رنـجـیده وســط کـــوچــه ای افــتــادن مـــادر دیــده قـسـمـتـم شد در این خـانه کنیزی پسرم با کـنـیـزیست رسیدم به عـزیزی پسرم من نـبـودم قـدحـی اشک نریـزی پسرم گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم بــنــگــر تـاب و قــرار دل بــی تــابـت را این حسیـن است بـبـین صورت اربابت را این کبوتر همه جا بر پَر خود حساس است نوکرش باش که بر نوکر خود حساس است پسر فاطمه بر خواهر خود حساس است بیشتر از همه بر مادر خود حساس است پیش او شـانـه به مـویت نـزدم گـریـه نکن یا اگـر بـوسـه به رویـت نـزدم گـریـه نکن بیـن این مـردم بـد ذات هـوادارش باش سپرش باش و نگهبان و نگهدارش باش توامان نامه نگیر از کسی و یارش باش علمش را که به تو داد عـلمدارش باش سـعـی کن با همه نـیـروت عـلـم را بـردار غــیـرت مـادری ات را به تـمـاشـا بـگـذار کـربـلا می روی و مـونـس آنها هـستی یک تـنـه ارتـش بـا غـیـرت آقـا هـستی گوش کن تو سپر عتـرت زهـرا هستی پس رکـاب قـدم زیـنـب کـبـری هـستـی حـرفـم این است که هـمـواره مؤدب باشی بـیـشـتـر دور و بـرحـضـرت زینب بـاشی میشوی یک تنه سرلشگر و سقای حرم مـیـشـوی مـایـۀ آرامـش دل های حــرم پـسـرم شـاهـرگـت را بـده در پای حرم نـگـذاری کـه بـیـایـنـد تـمـاشـای حــرم نـگـذاری کـه غـمـی قـسـمـت زیـنـب باشد یـا که چـشـمـی به قـد و قـامت زینـب باشد کـودکـان تشنـه که باشند خودت سقـایی تشنه باشد علی اصـغـر بشود غـوغایی مـایـۀ راحــتــی و دلـخـوشـی آنـهــایـی مـطـمـئـنـد که با مـشـکِ پُـری مـی آیی گرچه از سوزعطش پیکر تو غرق تب است قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست عجله کن تو که پـاییدن دریا حتمی ست مـوقـع آمدنت حـمـلـۀ اعـدا حـتـمی ست تیـربـارن شدن جسم تو آنجا حتمی ست جـای بـاران پـسـرم تـیـر سـویت می ریزد مشـک اگـر پـاره شـود آبـرویت می ریـزد ماه دنیـایی و مهـتاب به تو وابسته ست ساقی خـیمه ای و آب به تو وابسته ست دل دُردانـه بـی تـاب به تو وابـستـه ست تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست تو که بر خـاک بیافتی سپـرش می شـکـنـد عـلـم تـو که بـیـافـتـد کـمـرش مـی شـکـنـد گرچه از لشگر بی شـرم بلا می بـیـنی در سیـاهـی زمین نـور خـدا می بـیـنـی گرچه از نیـزه و شمشیر جـفـا می بینی در عوض گل پسرم فاطمه را می بینی پـسـرم از مـن دلـخـسـتـه سـلامـی بـرسان جای من چـادر خـاکـی شده اش را بتـکـان
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
خانمی که تا خود خورشید قامت داشته در رشادت با ابالـفضلش رقابت داشته مادر باب الحوائج بوده و با این حساب دامن او را گرفته هر که حاجت داشته میرسد از والـدین اخلاق فرزندان ولی این زن از اول به فرزندش شباهت داشته اول از عباس او اذن حـرم را خواسته هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده در زمین کـربـلا هر چند غـیبت داشته تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها صحبتش با ابـروی عباس نسبت داشته فـاطـمـیـه رفـتـه و آمــادۀ رفـتـن شــده بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته بعد زهـرا آمده پس بعد زهـرا می رود اینچـنـیـن در مکـتب مولا ولایت داشته دانـه پـاشـیـده بـرای کـفــتـران قـبـر او در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته تا ابـد شـرمنـدۀ عبـاس شد چون قبر او بیشتر از قـبر فـرزندش مساحت داشته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته چون که درنزدعلی بسیارحرمت داشته التـفاتی کـرده مولامان و با این التـفات بر سر آن مهــربـان بسیــار منّت داشته بی جهت ننشسته مهرش بر دل وجان علی فـاطمه با فـاطمه، قطعـاً شباهت داشتـه نـام این بانـو کـنــار نام زهـرا می برند بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود سال ها روی لبش کوثـر تـلاوت داشته تا که بغض بچه ها با نــام مـادر نشکند ازهمین هم نام بردن هم؛ خجـالت داشته رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش بس که با غم های مولایش رفاقت داشته مــادر عـبّـاس شد تا عـلـقـمـه بـاور کند خون او در اصل عاشورا شراکت داشته از مزار خاکی اش هم میتوان فهمید که هرکسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته یا اباالـفـضلی بگو کــز خانــل امّ البنین دست خالی بر نگشته هرکه حاجت داشته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
با آه آه خــویــــش پُلی تا فــلک زدی آتش به جان و هســتی خـــیل ملک زدی ای بانـــوی مقـــدس گــلخـــانــۀ علی تکیه ز قدر و مــــنزلــتت بر فلــک زدی دیدی که خالص است ابوالفضل نـاب تو وقتی عیار گــوهر خـــود را محک زدی بــــا نالـــۀ حسیـن حسیـنت گریســتی بر زخم های جان و دل خـود نمک زدی بازینب و رباب در این خـلوت غریب خیمه به پاس سوگ وغمی مشترک زدی از تو قیــام گریه به پا شد،که دربقیع نالــــه بـــــه وارثـــــان زمـین فـدک زدی بس کن وفایی از غم این شرح جانگداز بار دگـر شراره به جــــان ملـــــک زدی
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای امیرالمؤنین را یـــار یــــا امّ البنین ای سرا پا پــاکی و ایثار، یا امّ البنین مکتب تو مهربانی؛ اسوه ی تــو فاطمه داری از او همچنان آثار، یا امّ البنـین دامنت عبّاس پرور؛همسرت مولا علی مرتضی خو فاطمه رفتار، یا امّ البنین بهــر فرزندان زهرا بعد زهرا مادری از تو آید ای عـلی را یار، یا امّ الــنین از توبرد عبّاس میراث وفا وعشق را تا که شـد سقّـا و پرچـمدار یا امّ البنین زن پــدر نه؛ مادر ریحانه های فاطمه از محبّت از وفـا؛ سرشار، یا امّ البنین بوده ای چون حضرت زهراغریب شهرخویش غربت قبـرت کنــد اقرار یــــا امّ البنین چارفرزند تو درصحرای سرخ کربلا چـار شیر بیشـــــۀ پیکار ،یــا امّ البنین جعفر وعثمان و عونت اختر و عبّاس ماه بین آل احمـد مخــتــــار، یــــا امّ البنین چار فرزند شهیدت گشت تقدیم حسـین در زمین کربــلا هر چار، یا امّ البنین چار داغت بود بردل باز بود اشکت روان بر حسین آن رهبـر احرار یا امّ البنین بود نامت فاطمه دردا که همچون فاطمه گریه کردی روز و شب بسیار یا امّالبنین فاطمه از داغ پیغمبر تو از داغ حسین سینه پُـر از ناله های زار، یا امّ البنین گریـه کن یـا فاطمه در ماتم آن فاطمه کـز عدو پیوسته دیـد آزار، یا امّ البنین تو نخوردی سیلی ازدشمن میان خانه ات تو ندیـدی صدمه ازمسمار، یا امّالبنین دست تو سالم ولیکن بازوی زهراشکست پیش چـشـم حیـدر کرّار، یــــا امّ البنین گریــه کن ای مادر عبّاس بهر فـاطمه ای روان اشک تو بر رخسار یا امّ البنین چشم «میثم» درغم تو درعزای فاطمه گشته از خون جگر سرشار،یا امّالبنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه و حضرت ام البنین سلام الله علیها
با نور استجابت و ایمان عجین شدی وقتی که با ولی خدا همـــنشین شدی عطــر بهشت در نفست موج میزنـد حـالا دگر تو بانوی خُـلد بـرین شدی زهراکهرفت دلخوشی ازخانه رفته بـود تو آمدی واین همه شورآفــرین شدی بی شک برای مادری زینب وحسین شایسته ای که فـاطمه ی دومیـن شدی در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست آوازۀ خضوع و خشوعت شنیدنی ست یعنی حسین فاطمه جانم فدای توست عباس من، فدایی کرب وبـلای توست با خود دوباره خاطره ها را مرورکن از روزهـــای خوب مدینه عبـور کن این روزهاکه خاطره هاهم دمت شدند تنـــها انیس قـلب پـر از ماتـمت شدند چندی ست پاره های دلت رفته اند آه تومانده ای ونم نـم این اشک گاه گـاه با قلب توحکایت هجران چه ها نکـرد یک لحظه هم تو راغم و غربت رها نکرد تنگ غروب بود ودلت ناگهان گرفت ماننـــد چـشم ابری تو آسـمان گرفت پُرشد زعطرسیب غریبی هوای شهر پیچید بـوی پــیرهنی در فضای شهر مثل نسیم کوچه به کوچه خبــر وزید مـــادر بیــا که قافلـه ی کربلا رسید یک شهر چشم منتظر واشک بی امان برگشته است از سفر عشق کـاروان برگشتهـ با تلاطم اشک و خـروش آه دارد هزار خاطره از دشت و خیمهگاه تومی رسی وروضه هم آغاز میشود بغض از گـلوی خاطره ها باز میشود هر کس نشسته گوشه ای وروضه خوان شده اما سکینه بـــا دل تـو هــمزبان شده هم ناله با دو چشم ترت حرف میزند از جـای خالی پسرت حـرف میزند: یادش بخیر لحظه ی شیریــن گفـتگـو یادش بخیر زمزمه های عـمـو عمو یادش بخـیـر دیـده ی بیـــدار کربـــلا شب ها صدای پــای علمدار کـربـلا یادش بخیرمشک وعلم در دو دست او آرامش تـمـام حــرم در دو دسـت او در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود سقای عشق و آب و ادب بـود؛ماه تو نـــام آور تمـــام عــــرب بود ماه تو داغ تو تازه تر شده با حرف های او وقتش شده تو روضه بخوانی برای او رو میکنی به او که فدایت سکینه جان جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان شـاید نگـاه تـوســت به قــدّ خمیـده ام یا اینکه شرم میکنی ازاشک دیده ام دیگـر شکستـه قامت ام البنـین بخوان ازروضه های ماه من ای نازنین بخوان نام آوران به شوکت او بُرده اند رشـک درعلقمه چه شد که به دندان گرفت مشک آخر چگونه بر سرِ ماهـم عـمود؟..آه دستـی مگر به پیکر سقا نبود؟ ... آه شرمنده ام زروی تو و مـادرت رباب شرمنـده ام اگــر نرسیده به خیمه آب قلب مـرا ولی تـو رهــا از مـلال کن آرام جــــان من! پــسرم را حلال کن
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای که نامت زینت عـرش برین ماه با نوی سمــاوات و زمین فاطمــــه نـامی و هم ام البـنـیـن قــوت قلــــب امـــیر المومنین خوانده ای خود را کنیز فـاطمه درعـمـل ثــابت نمودی برهمه عشق وایمانت نه ازاحساس بود درکلامت عطرنـاب یاس بود راحت جان تو خیر النــاس بود افتخـارت حضرت عـباس بود او گـــل یـــاس گلستان ولاست بچه شیـر بیشه شـیـر خداست بذل و ایثار و کرم در خون تو عفت و شـرم و حیا مرهون تو تـــا ابـــد عشق و وفا مدیون تو جود واحساس وادب مجنون تو بــحـر تقــوا را تو زیبا گوهری نـخــــل ایــمان عـلــی راباوری آمــــدی در بیـــت مولا دیده تر این چنین گفتی به حیدر پشت در منتـــی بگــــذار ای خیــرالبشر فـاطـــمه دیـگرنـخوانــم تاج سر همسر قانونیـــت هســـتم ولی مــــن یتیمـان را کنیزم یا علی یــا عـــلی من خاک راه زینبم نــــام زهـــرا ذکر جاری بر لبم بر در دولـــت سرایـت حاجبم عــــاشقم دلبـــسته ی این مکتبم من به درگــاه تو شاه عالمیـن خادمـــم بـــر مجتبی و برحسین آری آری تـو دلاور مـــادری بـــحر ایمان را تو زیبا گوهری سرفراز از امتحــــان داوری همســــر عشــــق آفرین حیدری فخر طاهراین بُود روی زمین شــــد غــلام کویت ای ام البنین
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
به بستر خفته بانویی حـزینـــه دراوج غربت و غم در مدینه به سینه دارد او یک بـاغ لاله شده قـُـــوت و غذایش آه و ناله زلال اشک خون دردیده دارد ز دوران خاطری رنجیده دارد بُـوَد ام الادب دریای احـساس به روی سینـه دارد داغ عباس بقیع داردبه خاطرنوحه هایش به گوش جان رسد سوزنوایش کشیده نقش ها برروی خاکش ز قبر چـــهـــار مـــاه تابناکش اگر گل های او نور دو عینند همــه قربــــانی راه حــــسـینند مدینه از غمــش ماتم سرا شد به جنت فاطمه صاحب عزا شد بود طـــاهر عیان از تربت او حدیث غصه ها و غـــربت او
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با ام البینین سلام الله علیها
گمان مکــن پسرت ناتنیبرادر بـــود قسم بــه عشق، کنارم حسین دیگـر بود منــال ام بنـــین و ببــــال بر عبـــاس تو شیر مادر و شیـر تو شیرپـرور بود سقوط قلعهی خیبر اگربه نام علیست فرات، خـیبر دیگـر؛ یـَــل حـیــــدر بود زشام تا به سحردورخیمهها میگشت که ماه هاشمیان بود و مهر پــرور بود به لرزه بود ازاوپشت هفت پشت ستم یَـل تو یک تنه یک تن نبود، لشگر بـود گل ار فتـاد روی خاک میشود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپربـود
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بدون ماه قـــدم مـی زنم سحـــرهـــا را گـرفتــه اند از ایــن آسـمان قـمرهـا را ز حـالِ زار و غمینش؛ شد عیان بر ما رسانـده است به خانم کسـی خـبرها را نگـاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گـرفته انـد از ایـن شیـر زن پسرهـا را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیــاورند بـــرایـش فـــقـــط سپـرهــا را نشسته است سر راه، روضه میـخواند که در بـیـــاورد آه ...آه رهگـذرهــا را کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانــده است به ما خانـم این خبرها را
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
یا اُمّ بنین! حالِ گـرفـــتار نــدیـدی دستانِ قلم ،اشك علمــدار ندیـــدی بر پیكربی دستِ علـمـدارِ رشیـدت آشفتگیِ سیــــد و ســـالار ندیـدی مادر بخدا بسكه وفا داشت ابالفضل غوغای مواساتِ سـپهدار ندیـــدی گـرآب نیاورد مگـو آبـرویش رفت خونبارشِ آن دیده و رخسارندیدی یك لشگرِ قَدّار كه بنشست به زانـو پاتا سرِاو تـیـرچنــــان خار ندیدی شق القمرِكوفه كه درعلقمه رخ داد تكــــرار رُخِ حـیــدر كــرار ندیدی آنقدرادب داشت كه با سربه زمین خورد سجّادۀ خـون بر قـــــدمِ یــار ندیدی پَس دادهرآن درس كه درنزد توآموخت بـالنـدگیِ مـــكـتب ایثــــــار نـــدیدی مادركه شود اُمّ بنینهیچ غمی نیست درعهد و وفای پسرش هیچ كمی نیست
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته گریه ها از پای او را اینچنین انـداخته مادری کرده برای بچه های فـاطمـه خــویش را پـای امیـرالمومنین انداخته ار فرزند او فدای پنج تن آورده است سفره ی نذریست که ام البنین انداخته مادر قـدیسه ی لب تشنه های کربلا گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته مادر باب الحوائج دارد از دریـا گله چون که دریا روی او را بر زمین انداخته باورش هرگز نخواهدشد عمود بی حیا پهلـوان شهـر را از روی زین انـداختـه اوشنیده زینبش افتاده روی خاک ها یک نظر بر سـاقی نیـزه نـشین انداخته شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش پـوشیـه بر صورتش با آستـیـن انـداختـه
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
سلام ما به تو ای هـاجر چهار ذبیـح درود ما به تو ای مریـم چهار مسیح سلام بر تو و ابناء و شوهرت، مادر بـه عطر دامن عبّـاس پــرورت مادر
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
عزا بگیر بقیع روضه خوان تو رفته زبان بگیـر به شیون زبـان تـو رفته صدای وای حسینش به گوش می آید اگـرچه صـاحب آه و فغـان تو رفته چهار قبر خیالی به خاک تو پیداست نشانه هاست به جـا ونشان تو رفته به یاد مـادر عشق وادب بــزن نـاله شکـوه ناب ولا روح و جان تورفته قسم به نوحه ی زیبای برلبش، قلبم تـپـیـده بـا غـم تو با روان تـو رفته روان و روح تو و مادر وفاآنجاست که روی نیـزه سـرِعاشقان تو رفته سری به نیزه بلنداست وپای نی زینب هـزار آه که بــا دشمـنان تــو رفــته نوای بانوی احساس ذکرالعجل است دعای ندبه بخوان ندبه خوان تو رفته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نـداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانهی علی سَرِ افشـای خود نداشت ام البنین کـنـایـهای از شرم عـاشقی است کز حجب تاب نام دلآرای خود نداشت در پیش روی چهار جـگرگوشه ی بتول آیینه بود و چـشم تـمـاشای خود نداشت زن؟ نه! هـمـای عرش نشینی که آشـیـان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پارههای جگر داده بود و لیک بعد از حسین میـل تـسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستـی برای یـاری مـولای خود نداشت
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
غـم با نگــاه خیس تـو معـنـا گرفـته یک موج از اشک تو را دریـا گرفته در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین خــورشید هم مثل دلت گــویـا گرفته! تا آسمانها می رود دلـمـویـه هایت کــار دل خــونت عجب بــالا گرفته! این روزها با دیــدن حال تو بانو! بغضی گــلــوی اهـل یثرب را گرفته هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته! می دانم اینجا بارها با دست لرزان اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته تاریخ را می گردم ـ آری ـ تا بـبینم مـثــل دل تـنـگـت دلــی؛ آیــا گـرفته؟ اینجا به همراه لب خشک تو مادر! هــر سنگـریـزه ختم "یا سقا" گرفته...
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بنـال ای دل شب ام البـنـیـن است شب تـاب و تـب ام البـنـیـن است صــدای قـطــرههـای آب لـرزان غـم روز و شب ام الـبـنـین است به طفلان حــال عبـاسش بگـویـد وفــا چون مــذهب ام البنـین است میـان نـالــههـــا امـشـب بــنـالـــد ابـالـفـضـلـم گـلِ ام البـنـیـن است اگــر شـد کـار عبـاسش دلــیـری شجـاعت مکـتـب ام البـنین است اگــر عــبـاس او بــاب کـرم شـد سخـاوت مـنـسب ام الـبـنین است کتاب غیـرت و عشق و شهـادت نَـمی از مـشـربِ ام البنیـن است
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری حق داری از دوری گـلهایـت بباری توهمچنان شمعی که بعد از آن وقایع کارت شده یک عمرتنها گـریه زاری تو پا به پـای زینب کـبــری هـمـیشه یک گوشه در شهر مدینه روضه داری با او تمام روضه ها را گریه کردی ام المصائب را تـو تـنها غـمـگـساری روزی که آمـد کــاروان غــم برایت آن روز شد روز شـروع بی قـراری معلوم شد عباستان در کاروان نیست با اینـهـمه دیگر چـرا چشم انتظاری؟ آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی آیا خـبــر از یــوسف زهــرا نـداری؟ دیگر کسی خـنـده به لبـهـایت نـدیـده آری که تا دنیـاست دنـیـا سـوگواری شکر خــدا در عـلقمه حاضر نبـودی آخر چطور می خواستی طاقت بیاری وقتی شنیدی دست هــایش را بریـدند کم مانده بود ازغصه ی او جان سپاری عباس تو سـعـی خـودش را کرد اما دیگر چـرا تـو از سکینه شـرمساری احساسهای تـو سفر کردنـد و رفـتند اما تــو مــانــدی و نگــاه اشـکـبـاری
: امتیاز
|